دفتر کار روانشناسی زهرا صمدیه

توضیح مختصر: من تجربه هایم را می نویسم تا زمانی که فارغ التحصیل شوم واجازه کار داشته باشم

دفتر کار روانشناسی زهرا صمدیه

توضیح مختصر: من تجربه هایم را می نویسم تا زمانی که فارغ التحصیل شوم واجازه کار داشته باشم

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

مصاحبه با دختر7ساله:

خدا چیه؟ آدم

خدا خوبه یا بده؟ خوبه ،خدا بزرگه میتونه خونه رو بلند کنه

شیطون چیه؟ بده-آدم بده

بنظرت شیطون هم آدمه؟آره

فرشته چیه؟ نمیدونم

محرم یعنی چی؟ محرم بزرگه آدما میرن توش

چرا تو محرم سینه و زنجیر میزنن؟ نمیدونم

درباره ی نماز چی میدونی؟ مامانم میخونه

چرا نماز میخونن؟ نمیدونم

چرا قرآن میخونن؟ نمیدونم

چرا میرن مسجد؟ نمیدونم

عید نوروز چیه؟ چیزی می خریم،می خوریم،می ریم خونه ی مادربزرگمون

چرا تو عید این کارها رو میکنن؟ برای اینکه چیزی بخورن

مصاحبه با دختر9ساله:

خدا چیه؟ خدا یه جورآدمم نیس اما مهربونه و به ما خیلی نعمت داده 

آدم نیست بنظرت چی میتونه باشه؟ مطمئن نیستم که آدمه اما یه جورایی آدم،من خیال میکنم که یجورایی آدمه

شیطان چیه؟ آدم بد جنس بی رحم که با خدا دشمنه

فرشته ها چی هستن؟ دستیار های خدا

آدم بد چیه آدم خوب چیه؟ آدم خوب اونیه که نماز بخونه به حرف های خدا گوش بده ولی آدم بد کسی که به حرف های خدا گوش نده حرفای زشت بزنه و کسی رو مسخره کنه

چه کارهایی خوبه و خدا دوست داره؟ نماز خوندن،دعا کردن،از نعمت هاش بیشتر استفاده کنیم و پاکیزگی

آدم های خوب چه کار هایی میکنن که بهشون میگن خوب؟ فقط به حرف خدا گوش میدن و به حرف بزرگتر ها گوش میدن و به بزرگترها احترام میزارن

آدم های بد چیکار میکنن که بهشون میگن آدم ها ی بد؟ گول شیطون رو میخورن،نماز نمی خونن،حرفای زشت میزنن،مسخره میکنن

محرم چیه؟ روز عاشورا که عزاداری میکنن

چرا سینه و زنجیر میزنن و چرا عزاداری میکنن؟ نمیدونم

چرا آدما نماز میخونن؟ چون دستورات خداست

چرا دعا میکنن؟ چون مثلا برای ویروس کرونا آدما باید دعا کنن زودتر خدا اینو از ما دور کنه

عید نوروز چیه؟چیکار میکنن؟ خونه تکونی میکنن،فرش می شورن،میرن خونه ی کسه دیگه

چرا خونه تکونی میکنن؟ چون سال نو بقیه میان خونه اونا و سال نو خونه ها باید تمیز

باشه

مصاحبه با دختر10ساله:

خدا چیه؟ همه ی نعمت هارو به ما داده،بخشنده ست،بزرگه

بنظرت آدمه یا نه؟ آدم نه

شیطون چیه؟ یه چیز خیلی بدیه و میخواد ماهم مثل اون دروغ گو باشیم ،خیلی بده

شیطون میتونه ادم باشه؟ نه

آدم بد چجوریه؟ دروغ میگه،دزدی میکنه،به حرف دوستاش و مامان و باباش گوش نمیده

آدم خوب چجوریه؟ به حرف مامان و باباش گوش میده،نماز میخونه،قرآن میخونه،کارای زشت نمیکنه

چرا نماز میخونن؟ نمیدونم

چرا قرآن میخونن؟ نمیدونم

فکر میکنی چرا آدم ها باید قرآن بخونن یا نماز بخونن؟ چون خدا گفته و اگه بخوان آدمای خوبی باشن باید به حرف خدا گوش بدن

فرشته ها چی هستن؟ هر کار خوب یا بدی آدما انجام بدن مینویسن

دیگه چه تصوری از فرشته ها تو ذهنت داری؟ فکر میکنم مثل خدا مهربونن

محرم چیه؟ چیزیه که وقتی میاد عزاداری و باید سیاه بپوشیم

تو محرم چیکار میکنن؟ نمیدونم

درباره ی عید نوروز چی میدونی؟ هیچی

دعا چیه؟ کسی که چیزی نداره و میخواد اون چیز رو رو بدست بیاره و اگر آدم خوبی باشه و نماز بخونه دعا میکنه و خدا دعاش رو برآورده میکنه

دین میدونی چیه؟ نه

کسی بهت گفته مسلمونی؟ آره

حیوون ها هم میتونن مسلمون باشن؟ نه

 

نقاشی سه کودک 7-10سال در رابطه با آدم خوب و بد:

 

نمونه۱

توضیحات فاطمه(7ساله) در رابطه با نقاشی:آدم های خوب به آدم های بد حمله میکنن و خوشحالن که برنده شدن-آدم های بد به آدم های خوب حمله میکنن و ناراحتن که می بازن

نمونه۲

 

توضیحات فریبا(10)ساله:آدم های بد میروند به دزدی-آدم خوب نماز میخواند

نمونه۳

توضیحات تکتم(9)ساله:یک نفر خورده به زمین و آن آدم بد آن را مسخره میکند-آدم خوب نماز میخواند

نتیجه گیری و تحلیل: اینکه دین می تواند ارثی باشد یا اینکه می توان آن را به صورت اکتسابی کسب کرد نظر من این است که انسان به صورت غریزی و ارثی میتواند در وجود خود به دنبال خالق خود بگردد و این باعث میشود که انسان به سمت چیزی حرکت کند که اورا غنی تر و والاتر از خود ببیند و همچنین نیاز انسان به بقاء این سوال را شکل میدهد که آیا انسان بعد از مرگ پایان می پذیرد؟ و این سوالاتی که در ذهن انسان به وجود می آیند که منشا غریزی هم دارد می تواند انسان را به سمت جستوجوی خدا ببرد و علاوه براین وجود غریزی انسان از طریق جامعه و فرهنگ سعی میکند که بیشتر به سمت خدای خود برای پر کردن کاستی ها حرکت کند.و در واقع می توان گفت شدت آن وابستگی بین افراد مختلف در فرهنگ ها و جوامع گوناگون،متفاوت است و با توجه به اینکه ادیان در سرتاسر جهان متفاوت هستند مراسم و طرق مختلف نزدیک شدن به خدا در بین ادیان و جوامع و انسان های مختلف،متفاوت است.

 

 

روانشناسی دین یونگ

دین موضوعی بود که یونگ همواره به آن علاقه ی خاصی داشت،لیکن به تدریج و اندک اندک در نظریه و کار او جایگاه برجسته ای یافت.این تحول بی تردید با کوشش های شخصی او در سال های 1912تا1917پدید آمد.نیز بازتاب التزام او به نگرشی جامع درباره ی تجربه ی آدمی بود:

 چون دین مسلما یکی از دیرینه ترین و عام ترین جلوه های ذهن آدمی است،روشن است که هر روانشناسی ای که به ساختار روانی شخصیت انسان می پردازد نمی تواند این نکته را نادیده بگیرد که دین نه تنها پدیده ای اجتماعی و تاریخی است،بلکه مورد توجه شخصی جمع کثیری از افراد نیز هست.(ص596)

در1911،در نخستین چاپ نمادهای تحول،یونگ دین را از عوامل مثبت و دارای ارزش روانی می شمرد.نیز آن را توهمی می داند که آدمی را درحالت روانی کودکانه نگه می دارد.دین مطلوب شخص را از تعبد به جانب فهمیدن سوق می دهد:«این مسیر خود مختاری اخلاقی،مسیرآزادی کامل است،که درآن آدمی تکلیف خودرا بدون اجبار و به دلخواه انجام می دهد،و این ادای تکلیف از سر آگاهی،دور از توهم و با اعتقاد به نمادهای دینی صورت میگیرد.این اعتقاد امری مثبت است که مارا کودک و بنابراین اخلاقا متواضع نگه میدارد».پس یونگ دین را اشتباه،اما اشتباهی مثبت،تلقی میکرد.دین«به آدمی نیرو و آرامش خاطر میدهد،تا هیولای هستی براو غالب نگردد».نماد دینی به لحاظ روانی حقیقت دارد،زیرا باعث شده بشر از مرحله ی غریزی ناهشیار فراتر رود و به بلند ترین قله های اخلاقی و فرهنگی دست یابد.برای عوام مردم که نمیتوانند به خود مختاری اخلاقی برسند،دین میتواند همچنان«از حیث زیستی وظیفه ی مهم خودرا انجام دهد».(ص597)

در آغاز یونگ مفهوم خدارا نوعی فرافکنی انرژی روانی تلقی میکرد.بویژه اسطوره ی خدای آفتاب را توصیف فرافکنده ی پیش رفت و پس رفت منظم این انرژی در طول زندگی فرد میدانست.در1918با پیدایش مفهوم خود و جایگاه آن در روان آدمی،یونگ مفهوم خداو کل جهان پیچیده ی پدیده های دینی را نه تنها فرافکنی فرآیند های روانی بلکه نمادهای لازمی دانست که انسان هارا تبیین میکنند و به سوی کمال روانی سوق میدهند.(ص597-598)

کسانی که در پسین زندگی اند مخصوصا نیازمند نظامی فراگیر و اساسا دینی اند که باعث می شود روان به نحو بایسته رشد کندو فرد از روان رنجوری در امان بماند.تنها یک چشم انداز معنوی میتواندمعنا و قالبی پدید آوردکه برای زندگی انسان ضروری است.یونگ(1932)در سخنانی که بارها از او نقل شده است گزارش می دهد که:

 در میان همه بیمارانم در نیمه ی دوم زندگی-یعنی بالای سی و پنج سال-یک نفر هم نبوده است که مشکل او در نهایت یافتن بینشی مذهبی در مورد زندگی نبوده باشد.به جرات میتوان گفت که علت بیماری همه ی آنان این بود که آنچه را مذاهب زنده ی هر عصر به پیروان خود بخشیده اند از دست داده بودند،و هیچ یک ازآنان تا بینش مذهبی خودرا باز به دست نیاورد شفا نیافت.(ص598)

تعریف دین

یونگ تاکید میکند که داشتن بینش دینی صرفا به معنای گرایش به یک عقیده ی مشخص با تعلق به یک سازمان دینی نیست.به گفته ی او عقاید«شکل های کدگذاری شده و متحجر تجربه ی اصیل دینی اند».عقاید جانشین تجربه ی بلاواسطه اند،واز نمادهای مناسبی تشکیل میشوند که پرداخت شده و در چارچوب جزم یا آیین سازمان یافته ای قرار گرفته اند.عقاید و جزم ها،برخلاف آنچه برخی منتقدان اظهار میدارند،چندان خشک و متحجر نیستند،«لیکن همه ی تغییرو تحولات درچارچوب عواملی شکل می گیرندکه به طور اصیل تجربه شده اند،و این امر نوع خاصی از محتوای جزمی و ارزش عاطفی را پدید می آورد».عقیده در عین اینکه باعث می شود برخی قالب های محدود اما معتبر پی درپی شکل بگیرند،فرد معتقد را از نیروهای بالقوه خطرناک و اخلال گر،که درتجربه ی اصیل دینی عنان می گسلند،در امان می دارد،متاسفانه،عقاید هم مانند همه ی نظام های فراطبیعی دربرابر پرتو جستجوگرعقل بی طرف آسیب پذیرند.(ص598-599)

دین،در نظر یونگ،نگرشی است مشتمل بر:

ملاحظه و مشاهده ی برخی عوامل پویا که"قدرت"تلقی میشوند:ارواح،شیاطین،خدایان،قوانین،اندیشه ها،آرمان ها،یا هر نامی که انسان به چنین عواملی در دنیای خود داده و آنها را تا بدان حد قدرتمند،خطرناک،یا کمک دهنده یافته که مورد توجه خاص او قرار بگیرند،یا در این عوامل آنقدر شکوه،زیبایی،و معنا دیده که آنها را به جان و دل مورد پرستش و مهرورزی قرار دهد. 

این نگرش وقتی پدید می آیدکه اشخاص آنچه را رودلف اتو"ربانی"می نامید آگاهانه تجربه کنند،یعنی"عاملی پویا" که"انسان را در چنگ میگیرد و مهار میکند،و آدمی به جای آنکه خالق آن باشد همواره قربانی آن است".افراد اغلب گمان میکنند که این عوامل با قدرت های پویا وجودی جدا از آنان دارند.برخلاف یونگ که معتقد است کهن الگوهای موجود در ناهشیار جمعی منشا اصلی و بی واسطه ی این عوامل اند.

اعتقاد یونگ به این که منبع تجربه ها و اندیشه های دینی در روان آدمی است باعث شد که در معرض اتهاماتی چون روانشناسی گرایی،لاادری گری،و حتی الحاد قرارگیرد.در پاسخ این اتهامات وی تاکید میکرد که به عنوان روانشناس نمی تواند چبزی جز این بگوید که خدا در روان آدمی وجود دارد.

روانشناسی بیش از آنکه به دین حمله یا آن را تخریب کند،"رویکرد های مناسبی برای فهم بهتر این چیز ها پدید می آورد،چشم مردم را برمعنای واقعی جزم ها می گشاید،و بجای آنکه مخرب باشد فضای دین را باز میکند تا عده ی بیشتری را در بر بگیرد".(ص599)

اندیشه ی تثلیث 

یونگ معتقد است که اندیشه ی تثلیث که بتدریج تکوین یافته به طور نمادین نشان دهنده ی فرایند سه بخشی کمال است که درون فرد روی می دهدو خود را در اسطوره ها و آیین های مختلف،بویژه آنها که درباره ی تولد،بلوغ،ازدواج، و مرگ است،نمایان می سازد.شخص پدر نماد روان در حالت اصلی آن،یعنی کلیت نامتمایز،است که همان ضمیرهشیارو خالی از تفکر کودکان است که بی چون و چرا الگویی از زندگی را می پذیرد که والدین و جامعه در اختیارشان می گذارند.از پدر پسر پدید می آید،که از همان گوهر پدر و نماینده ی دگرگونی تدریجی این گوهر،یعنی روان آدمی،است.تمایز پسر از پدر بستگی به رشد قوه ی تفکر و تشخیص دارد،که پایه ای است برای تلاش آگاهانه ی جوانان که می کوشند از والد خود و شیوه های زندگی که از روی عادت آموخته اند جدا شوند،و شاید با انها مخالفت ورزند.این حالت یک مرحله گذار پرستیز و نسبتا کوتاه است که در مرگ زودرس پسر بازتاب می یابد.

روح القدوس نماینده ی بازگشت به مرحله ی آغازین"پدر"است که اینک با تعقل و تفکری همراه شده که در مرحله ی دوم حاصل آمده و دست نخورده باقی مانده است.به لحاظ روانشناختی،مرحله ی سوم عبارت است از حد تازه ای از هشیاری که سلطه ی ضمیر ناهشیار را به رسمیت می شناسد،سلطه ای که شاید به یک مرجع قدرت بیرونی فرافکنده شود و همین جاست که خطرات معنوی روی میدهد.در این مرحله شخص،از طریق یک سلسله دگرگونی های سرنوشت ساز که غالبا ویژگی قداست آمیز دارند،از وابستگی کودکانه و استقلال سرسختانه در می گذرد و به حالتی از محاسبه ی نفس و خشوع و خضوع در برابر واقعیتی برتر می رسد.(ص609-610)

انتقاد به تفسیر یونگ از دین

سنتا فروید را دشمن دین و یونگ را دوست خوب آن تلقی میکنند.اما برخی منتقدان عقیده ی دیگری دارند،زیرا به نظر آنها یونگ،هم به صراحت و هم به شیوه ای پوشیده روح و جوهر اصلی سنت هایی را که از آنها سخن میگوید بد جلوه می دهد.یونگ اصرار داشت که منحصرا به عنوان دانشمند تجربی و پدیدار شناس کار میکند.وی اصطلاح پدیدار شناس را بکار می بردتا به التزام خود به عنوان تجربه،دور از قضاوت های متافیزیکی و فلسفی،تاکید کند.او معتقد بود که روانشناسی در موقعیتی نیست که در قبال هر اندیشه ی خاصی که مورد مطالعه ی آن است موضع گیری کند.لیکن،در حقیقت یونگ،چنانکه بعضی از منتقدانش اشاره میکنند،از منظر صرفا تجربی بسی فراتر رفت.(ص633)

درخواست یونگ از عصر حاضر

چالشی که یونگ مارا به سوی آن فرامیخواند در نهایت امری غیر ممکن است:چالش برای کامل شدن.لیکن بسیاری از روانسناسان قبول دارندکه فرد تنها از طریق تلاش برای انسجام آگاهانه،به معنا و احساس رضایت راستین دست خواهد یافت.قصور در رویارویی با این چالش به لحاظ فردی موجب روانرنجوری یا روانپریشی است؛اگر ناهشیاری در درون جامعه ای گسترده باشد-و یونگ میگوید که در جامعه ی ما چنین است-ناهماهنگی و ویرانی به بار خواهد آورد.یونگ در1916با عباراتی که امروز طنین بیشتری دارند نوشت:«اگر روزگاری وجود داشته باشد که خوداندیشی ضرورت مطلق و تنها کار درست باشد،آن روزگار،هم اکنون در دوران فاجعه بارما،فرارسیده است».

بنابراین وظیفه ی روانشناسی وظیفه ای ضروری و فوری است.انسان به نوشته ی یونگ،«نمیتواند به هیچ وجه با خود کنار آید مگر اینکه هر چه بیشتر با طبیعت خود آشنا شود.بدبختانه،غفلت هولناکی در این مورد حکم فرماست،و فراتر از آن بیزاری عظیمی از افزایش دانش درباره ی سرشت درونی آدمی دیده می شود».این دانش،به نظر یونگ،فقط هنگامی رشد می کند که روانشناسان و دیگر پژوهندگان ماهیت انسان دامنه ی کامل تجربه ی آدمی،ازجمله تجربه ی خدا،در نظر بگیرند.یونگ پیوسته تاکید داشت که خدا نه یک مساله ی اعتقادی،بلکه موضوع تجربه ی بی چون و چرا و ارزشمند آدمی است.

 مهم نیست که دنیا درباره ی تجربه ی دینی چه می اندیشد؛کسی که چنین تجربه ای دارد صاحب گنجی عظیم است،چیزی که برای او سرچشمه ی زندگی،معنا،و زیبایی است،و شکوهی تازه به جهان و انسان داده است.او دارای سکینه و آرامش است.کدام معیار است که براساس آن بتوان گفت که چنین زندگانی ای مجاز نیست،چنین تجربه ای درست نیست،وچنین سکینه ای توهم صرف است؟آیا،به عنوان یک امر واقعی،در زمینه ی امور متعالی هیچ حقیقتی بهتر از آن چه شما را درزندگی یاری می دهد وجود دارد؟...هیچ کس نمیتواند بداند امور متعالی چیستند.بنابراین باید آنهارا چنان که تجربه میکنیم در نظر آوریم.واگر چنین تجربه ای باعث شود که زندگی برای خودتان  و برای آنان که دوست میدارید سالم تر،زیباتر،کامل تر،و رضایت بخش تر باشد،می توانید با اطمینان بگویید:"این توفیق الهی بوده".

برسر در خانه ی یونگ در کوسناخت کتیبه ای سنگی دیده می شودکه برآن عبارتی از کاهن معبد دلفی به زبان لاتین حک شده است:خدا را خواه فراخوانیم و خواه نه،در هر حال او حاضر است.هیچ جمله ای نمیتوان یافت که بهتر از این روانشناسی دین یونگ را خلاصه کند.(ص641-642)

منع:روانشناسی دین دیوید وولف/ترجمه دکتر محمد دهقانی/انتشارات رشد1386.

تحلیل:عقیده ی یونگ که دین را اشتباه اما اشتباهی مثبت تلقی می کند بسیار جالب و تامل برانگیز است از طرفی یونگ عقیده دارد که دین توهمی است که آدمی را در حالت روانی کودکانه نگه می دارد و از طرفی معتقد است که دین به انسان نیرو و آرامش خاطر می دهد.

عقیده ی دیگر یونگ که بنظر من خیلی جالب امد اینکه یونگ معتقد است که کهن الگوهای جمعی که توسط خود انسان ها ساخته شده اند از جمله ارواح،شیاطین،خدایان،قوانین،اندیشه هاو...و آن انسان است که به آنها معنا و شکوه و زیبایی داده است اما چرا آدمی که این عوامل پویا را در ذهن خود ساخته و پرداخته بجای اینکه خالق آن باشد همواره قربانی آنهاست؟واقعا چه چیزی باعث اینچنین واقعه ای شده است؟آیابخاطر اینکه آدمی خداوند را تکیه گاهی برای خود می داند و به او پناه می برد مستعد اینچنین تفکری است؟!

 

"توضیحی دررابطه با کهن الگوهای یونگ"

کهن الگوها در واقع بخشی از ضمیر ناهشیار هستند که در تمامی افراد وجود دارد.سایه،پرسونا،خود،آنیماو آنیموس از جمله معروف ترین کهن الگوهای یونگ هستند؛موضوع ناهشیار جمعی برای نخستین بار توسط یونگ مطرح شد که همین موضوع باعث جدایی بین یونگ و فروید شده است.فروید معتقد به ناهشیار شخصی بود که به معنای محل قرار گرفتن آرزوها و امیال فردی است که سرکوب شده اند؛یونگ علاوه براینکه ناهشیار شخصی فروید را می پذیرفت که در ناهشیار جمعی هم معتقد بود همه ی ما در یکسری  اطلاعات تاریخی با یکدیگر اشتراک داریم که از نظر یونگ تنها به صورت به وراثت رسیدن از نسلی به نسل دیگر معنا پیدا می کند.

کهن الگو چیست؟کهن الگوها در واقع همان اساطیری هستند که یونگ در فرهنگ های مختلف با آنها آشنا شد و متوجه شد که در تمامی فرهنگ ها حضور دارند.از نظر یونگ کهن الگوها ذاتی،جهانی و ارثی هستندبه این معنا که همه ی ما بدون احتیاج به یادگیری،آنها را در ذهن داریم و عملکرد آنها به سازماندهی برخی تجارب در ذهن فرد کمک می کند.

یونگ از چندین کهن الگو نام برد که از میان آنها سایه،پرسونا،خود،آنیماو آنیموس بیشتر از سایرین شناخته شده اند:

پرسونا:لغت پرسونا یا ماسک یا نقاب،در اصل به معنای ماسک های نمایشی است که بازیگران در گذشته و برای اجرای نمایش بر روی چهره ی خود می زدند.کاربرد این ماسک در این بود که هنر پیشه های نمایش،چهره ی واقعی خود را پنهان کرده و آنچه دوست دارند مردم در ارتباط با آنها باور کنند را نشان می دادند.

سایه:سایه آن روی شخصیت ماست که همیشه سعی میکنیم از دیگران و جهان بیرون مخفی نگه داریم.چون یا خودمان آن افکار رادوست نداریم یا فکر میکنیم که جامعه دوست نداشته باشد و بخاطر آن مارا طرد می کند بنابراین ما آنها را به ناخودآگاه می فرستیم.

سایه آن امیال ممنوعه و سرکوب شده انسانی است که در ناخودآگاه ما جا خوش کرده اند و ما نسبت به پذیرش آنها مقاومت میکنیم مثل انگیزه های تهاجمی،تصاویر ذهنی ممنوعه و تابو،تجربیات شرم آور،آرزو های غیر اخلاقی،ترس و... .

آنیما و آنیموس:آنیما به عنوان جنبه ی زنانه در روان مردان و آنیموس به معنای جنبه ی مردانه در روان زنان است.به اعتقاد یونگ تغییرات فیزیولوژیکی و فشار اجتماعی،افراد را به سمت شناسایی خود به عنوان زن یا مرد و برعهده گرفتن هویت جنسیتی تشویق میکند.

در نتیجه جنبه ی زنانه در مردان و جنبه ی مردانه در زنان سرکوب میشود که این باعث ضعف در رشد روانی فرد می شود.به نظر یونگ افراد سالم باید بین آنیما و آنیموس در ذهن خودشون تعادل ایجاد کنند و بجای انکار بخش مخالف جنسیت خود،از آن در راستای تکامل استفاده کنند.

خود:خود کهن الگویی است که می تواند بخش های مختلف شخصیت را در کنار یکدیگر قرار داده و مجموعه ی واحد و یکپارچه ای را ایجاد کند.به اعتقاد یونگ،نهایتا با ادغام هشیار و ناهشیار و جنبه های متضاد آنها در کنار یکدیگر،خود ایجاد می شود.
 

معروف است که فروید نگرش خوبی به دین ندارد.فروید به این بسنده نکردکه ریشه ی دین را از خانواده ی خود برکند.تحلیل آن را نیز در چارجوب نظریه ی کلی خود برعهده گرفت.براساس یکی ازنخستین اظهاراتش در این باره،دین در نهایت چیزی نیست جزروانشناسی ای که به جهان بیرون فرافکنی شده است.(ص395-396)

به گفته ی فروید،«خدای شخصی،به لحاظ روانشناختی،چیزی نیست جز پدری متعالی».«اگر بخواهیم به زبان زیست شناسی سخن بگوییم،ریشه ی دین داری را بایددر درماندگی دراز مدت کودک آدمی و نیاز او به کمک بجوییم؛و چون کودک بعدا در می یابد که در مواجهه با نیروهای عظیم حیات براستی تا چه حد درمانده و ضعیف است،خودرا در همان وضعیت بچگی احساس میکند،و می کوشد تا نومیدی خود را با بازگشت به جانب نیروهایی که در کودکی از وی حمایت میکردند محو گرداند».(ص396)

فروید میگویید:«شکل گیری دین نیز متکی بر منع و طرد برخی تکانه های غریزی است».لیکن در این مورد تکانه های منع شده منحصرا جنسی نیست بلکه شامل انواع تکانه های خود خواهانه و از لحاظ اجتماعی زیانمند نیز هست.با این حال،نتیجه بسیار مشابه اعمال روان رنجورانه است.مبارزه ی فرد مذهبی با وسوسه و گناه و اضطراب آلود کیفر الهی مدت ها پیش از آن که روان رنجور ها مشخص شوند شناخته شده بود.در قلمرو مذهبی نیز فرایند منع فقط گاهی موفقیت آمیز است و همین باعث می شود که افراد هر از چند گاه یکبار توبه کند.به همین ترتیب تمایلی در کار است که جزئیات بسیار مفصل جایگزین مقصود اصلی شود،چنانکه جزئیات عمل مذهبی به صورت هدف اصلی در می آید.گاهی که فرد به نام دین مرتکب اعمال ممنوع می شود،می توان دید که ارضای تکانه حتی از طریق سازش هم صورت میگیرد.فروید نتیجه میگیرد که دین را می توان روان رنجوری وسواسی فراگیر دانست،چنانکه روان رنجوری را می توان نوعی مذهب خصوصی تحریف شده پنداشت.(ص399)

روان رنجوران دچار توهمی هستندکه فروید آن را قدرت مطلق افکارمی نامد،یعنی اعتقاد به اینکه تفکر محض درباره ی چیزی در نهایت باعث می شود که آن چیز بوجودآید.به گفته ی فروید،قدرت مطلق افکار را می توان در سه مرحله ی تکامل فهم آدمی درباره ی جهان هستی دید.در مرحله ی جانورگرایانه،که معادل دوره ی خودشیفتگی در بچه کوچک است،انسان قدرت مطلق را به خود نسبت میدهد.در مرحله ی مذهبی،که موازی انتقال لیبیدوبه موضوعات بیرونی و بیش از همه والدین است،قدرت مطلق به خدایان تسری می یابد،اگرچه اهمیت خودرا به عنوان ابزاری برای تاثیر نهادن برآنان همچنان حفظ میکند.در مرحله ی علمی،که کناره گیری فرد از اصل لذت و به بلوغ واقعیت نگر با آن مقارن است،قدرت مطلق انسانی عمدتا کنار گذاشته می شود و فقط این اعتقاد خدشه پذیر بر جای می ماند که ذهن انسان قادر است قوانین واقعیت را درک کند.(ص400)

ارزیابی تفسیر فرویدی از دین:

روانشناسی دین فروید از دو نظریه ی مجزا ولی مربوط به هم تشکیل می شود،که یکی به ایجاد پارسایی فردی،نظریه ی پدیدآیی فردی،و دیگری به منشا دین در نژاد بشر،نظریه ی پدیدآیی نوعی،مربوط می شود.البته هر دو نظریه بر دینامیسم تعارض ادیپی مبتنی است،اما نظریه ی پدیدآیی نوعی مستلزم بازسازی تاریخی قابل ملاحظه ای نیز هست.پژوهش تجربی ضرورتا به آزمون جنبه های نظریه ی پدیدآیی فردی محدود است،اما تاویل میتواند هر یک از دو نظریه را در حیطه ی خود جای دهد.

به نظر فروید درماندگی انسان در دوره ی کودکی ونیاز وی به حمایت پدر قدرتمند منشا پارسایی فردی است.چون فرامن جانشین پدر می شودو گمان می رود در مردان قوی تر است،تصور می شود که مردان در شکل دهی دین نقش اصلی را برعهده داردند،و سپس آن را به زنان می سپارند.نیز به یاد داریم که فروید آیین مذهبی را به روان رنجوری وسواسی نسبت می دهد؛به گمان او آیین مذهبی نوعی حرکت دفاعی در قبال انواع تکانه های جنسی و خودگرایانه است.همه ی این موضوعات نیازمند ارزیابی تجربی است.(ص434-435)

موید این عقیده ی فروید است که تصور فرد از خدا و ارتباطش با وی عمیقا متاثر از نخستین روابط اوبا نزدیکان خویش است.ولی این فرض فروید اشتباه است که پدر همواره الگوی خداست.حتی در میان کسانیکه در محیط های مذهبی بشدت پدرسالارانه پرورش می یابند،خدا بیشتر چهره ای مادرانه دارد تا پدرانه،چنان که خواهیم دید،برخی روانکاوان تجدید نظر طلب از چنین یافته ای بسیار خرسندند.

فروید به نوبه ی خود بیشتر مردم عادی را در نظر دارد،و از میان آنان زنان همواره مذهبی ترند.در بررسی های مختلف،زنان-اعم از پیر و جوان-در شاخص های دین ورزی نمره های بالاتری گرفته اند،خواه این معیارها به عقیده مربوط بوده باشد و خواه به نگرش،تجربه یا مشارکت.تنها در میان یهودیان و مورمون ها،که سنت های دو مشخصا مردگرایانه است،مردان به اندازه ی زنان یا بیش از آنها مذهبی هستند.به همین ترتیب بر خلاف نظر فروید،شواهد نشان می دهد که زنان بیشتردچاراحساس ندامت می شوندو بنابراین فرامن های قوی تری دارند.نکته ای که به سود فروید است این است که چون زنان بیش از مردان خودرا آسیب پذیر و مضطرب احساس میکنند،احتمال بیشتری هست که برای کسب حمایت و دلگرمی به قلمرو کیهانی روی آورند.نیز زنان ظاهرا بیش از مردان تمایل دارند که خدا را در چهره ای مهربان تر ببیینند،یافته ای که نظر فروید را در مورد ریشه ی ادیپی دین تایید می کند.(ص437-438)

*آیا دین با روان رنجوری ارتباط دارد،و نوعی دفاع در برابر تکانه های ممنوع یا جایگزین آنهاست؟تردیدی نیست که مبتلایان به اختلال روانی غالبا به سوی دین جذب می شوند.کسانی که دچار اضطراب واحساس گناه اند قاعدتا به منابعی روی می آورندکه بخشایش،عشق،و حمایت اخلاقی را نوید می دهند.در اختلالات وخیم مثل اسکیزوفرنی چنانچه فرد دچار تحریک حسی عادی باشد،اعمال مراقبه ای ممکن است اورا تسکین دهند.وقتی جهان قیافه ای شوم تر به خود میگیرد،و فرد روان پریش را با خطر پوچی،ویرانی مطلق،یا مرگ تهدید می کند،سنت های مذهبی تصورات و تفسیر هایی عرضه می دارندکه به این ترس های وهم آلود معنا می دهد و حتی از شدت آنها می کاهد.باید یادآوری کنیم که هر چه اختلال جدی تر باشد،فرد احتمالا بیش ازآنکه به شکل های رسمی دین توجه کندبه جلوه های شخصی دین،نظیر نیایش،روی می آورد.(ص438)

 می توان این یافته ها را گواهی نیرومندبراین نظر فروید دانست که آیین مذهبی تقلیدی از آیین روان رنجورانه است و همان کار را انجام می دهد،اما دولانی وفیسک معتقدندکه عکس قضیه هم صادق است.به اعتقادآنان،رسم و آیین پدیده ای عام و فراگیر و مکانیسمی روانی و ذاتی است که مردم به وسیله ی آن مراحل زندگی را مشخص می نمایند،روابط اجتماعی را حفظ میکنند،یا مصائب و سختی ها کنار می آیند،و به اسرار حیات پاسخ می دهند،به نظر دولانی و فیسک،اختلال وسواسی فکری-عملی نشان دهنده ی کژکاری یا فزونکاری این مکانیسم است،و کوششی ویژه برای بازگرداندن نظم به جهان است.لیکن اندیشه ها و آیین های وسواسی فاقد مشروعت جمعی هستند که باعث تاثیر گذاری آیین مذهبی است،ازاین رو چنین آیین هایی و اندیشه هایی بیمار را گیج و سراسیمه می کنند،وبیمار در می یابدکه این اعمال و افکار وسواسی به جای آنکه به او کمک کنند دست و پا گیرند.(ص439)

منبع:روانشناسی دین/نویسنده:دیوید ام.وولف/مترجم:دکتر محمد دهقانی/انتشارات رشد،1386.

اعتقاد فروید در رابطه با دین از این جهت برای من جالب و جذاب است که فروید بیان کرده است که انسان ها به دلیل درماندگی دراز مدت کودک آدمی و نیاز انسان به داشتن یک حامی به سمت خداوند و پروردگار رجوع می کننددر واقع می خواهندنقص ها و ناتوانی ها یا کمبودها ی خودرا در پروردگارشان جست و جو کنندو حتی فروید معتقد است انسان هایی که بیشتر دچار کمبودها یا دچار بیماری ها و ناتوانی ها هستند بیشتر در جستوجوی خدایی برای تسکین درد های خود هستند.